عباس کیارستمی نخستین حضورش در کانون مصادف بود با ساخت فیلم نان و کوچه و آخرین حضورش مصادف شد با تشییع پیکرش!
هـیچ چیز بدتر از این نیست که شلوار محمد رضا نعمت زاده را بر روی بند ببینی و نتوانی ثابت کنی که او در منزل منتظر دفترچه اشتباهی خود است . هیچ چیزی بدتر از این نیست که بدانی سگ خفته در کوچه هیچ از گاز گرفتن نمیداند و فقط گرسنه است . هیچ چیز سختتر از این نیست که در مدرسه با یک عینک تیره از تو بازجویی کنند .همه اینها نفرین میکنند ، همه اینها از ته دل آهی میکشند و چنان داغی بر دل مینهند که هیچ بنی بشری را یارای گریز از این عقوبت دنیوی نیست.
نفرین از مدرسه جم شروع شد . همآنجا که اولین فرد ایرانی ازتو خوشش نیامد. هم آنجا که آیدین بدبخت را محکم به دیوار کوبیدی و با مداد سوسمارنشان زدی چش و چالش را نابود کردی. حیف آن چشمان سبز زمردین نبود؟ [1]هرچند بعدها به خاطر «گسترش فرهنگ و هنر» این کتککاری فراموش شد . فقط به خاطر فرهنگ و هنر بعدها گفت : پسربچه سخت ساكت و آرامی را مییابم كه پوستی تیره و بینی صاف و زیبایی دارد با وقار و تودار هنر را دوست دارد و نقاشی خوب را كه میبیند در او آرامش گذار و برقی را میبینی،درخشش گوهری گاه و بیگاه در افق شبی ساكت و…..» اما از عینکت نمیگوید !
بعدِ دیپلم رفتی نقاشی . نه سرچهارراه ، بلکه در دانشگاه و این نفرین را به جان خریدی که هنر فقط برروی دیوار نیست و روی بوم است. دانشگاه چهارساله را سیزده ساله خواندی و نفرینِ پشت کنکوریها را نشنیدی.[2] برای تیتراژ فیلم «وسوسه شیطان» نفرین دکتر هوشنگ کاووسی را به جان خریدی و به حفظ و اشاعه فیلمفارسی تا ساخت تیتراژ «قیصر» ادامه دادی. هنوز عینکت معروف نیست .
برای یک فیلم ده دقیقهای چهل روز یک سگ بدبخت گرسنه را زجر دادی، چون دلت نمیخواست کات بدهی. بعد هم که کات میدهی ، میگویی : برداشت دوم ! و فیلمبردار بی نوا قهر میکند و میرود .یعنی اینها نفرین ندارد؟ [3]
دارا و اکبر را سر زنگ تفریح چنان با آن عینک سیاه به نفرینگویی انداختی که هیچ منتقدی حاضر نشد بگوید این هم فیلم است . اما خودت میدانستی همه اینها فیلم است ! برای جر خوردن یک کتاب فیلمی میسازی تا دارا و نادر همدیگر را جر ندهند و همین نفرین سوال برانگیزی را بر دوش منتقدان انداخت که : حالا اینم فیلمه؟ و تو در پشت آن عینک تیره با چشمانی بسته میگفتی : «این هم فیلمه» .
«گزارش» را گفتی به صورت حسی ساختی و کسی هم حس نکرد چه ساختی . [4] انقلاب شد و گفتی : «این انگیزههای مشروع غیر عقلانی و احساسی است» . عین فیلم گزارش ملت هم «حسی» انقلاب کردن و تو حس نکردی چرا نفرین به جانت میخری ؟[5]
بعد هم که رفتی سراغ خلخالی ، صادق قطب زاده و کیانوری که خودشان استاد نفرین گیر و نفرین کن بودند و انقلابی با مداد در فیلمسازی ایجاد میکنی و عینکت تازه دیده میشود.[6] تا این که نگران شلوار محمد رضا نعمت زاده میشوی و طفلی را شانصد بار از تپه تک درخت بالا و پایین میبری تا خانه دوست را نشانش دهی. دریغ از این که باید جای دشمن را نشانش میدادی . پس مشق شب را ساختی تا دشمنهای تازهای برای فیلمسازی حسی و پشت عینکیات پیدا کنی. متاسفانه نفرین «مایهداران» هم از همینجا آغاز شد.[7]
همیشه از این که امکانات کانون و پرورش سه سوته در اختیارت قرار میگرفت نفرین میشدی. «ذکاوت روشنفکرانهات» چطور چنین مضامین نفرین برانگیزانهای را برمیانگیخت؟[8]
حسین سبزیان را بازیگر کردی و بر تَرک موتور مخملباف نشاندی تا نفرین ستاره نشدنش را به جان بخری .نفرین زمین، رودبار و منجیل را ترکاند و برخاستی به «کوکر» بروی تا به دنبال محمدرضا نعمت زاده و احمد پورها بگردی و زیر آوار پیدایشان کنی . آهنگسازت برایت موسیقی ساخت، اما چون طرف قراردادت کانون پرورش بود آن را پس گرفت .چون تو فیلمساز باهوشی بودی اما چون موسیقی را نمیشناختی نفرین موسیقیدانان را نیز به جان خریدی.[9]
لج فیلمبردار پشت دوربینت را دوباره در آوردی و باد تو را با خود برد.[10]کار باد و لعن و نفرین تا جایی رسید که این بار تو به لعن نگاتیو سینمایی پرداختی و با دیدن دوربین دیجیتال گفتی سی سال عمرم بر باد رفت. [11] اما چرا به نفرین هموطنانت بسنده نکردی و نفرین ونیزیها را درآوردی؟ مگر نمیدانستی در ایتالیا اسپرسو تلخ میخورند نه شیرین.[12]
با بینوش دیزی خوردی و توجهای به بوی قرمهسبزی پیچیده در سینمای ایران نکردی. چون در سینمای ایران فیلم نامریی میساختی .[13] فیلمهای نامریی تو بیشتر از مرییها دیده میشدند و باز هم نفرین و نفرین و نفرین. بیست ساعت از ۲۴ ساعت را چه میکردی؟ فیلمسازی؟ چطور پلانهای داخلی و خارجی نامریی فیلمهایت را هماهنگ میکردی؟ نفرین بر سنگ اثر نمیکند . فیلمهایت هم سنگ ! فیلمهایت ماندند و خودت رفتی . [14] فیلم کارمندی ساختن همین است . اگر کانون نبود هیچ نبودی.[15] مساله و دغدغهات هم فیلمسازی نبوده است، بلکه فقط جذب نفرین بوده است . همچنان عینک سیاه بر چشم کفر همه را درمیآوردی . همه؟ بله همه! از قدیم میگفتندکفر همه را در بیاور الا دکتر جماعت تیغ به دست را . از ختنه سوران تا تخته شوران . نفرینها به شکل چنگار به جانت افتاد .برایت آوای مهر سروده شد . عینک دودی دوباره در کانون مُد شد .کسی از عینکِ دودی کفری نبود ، چون چشمان خیس و خجل عینک سیاه میخواهند نه عینک دوربین. هنرمند و شاعر شدی.تصویرگر و عکاس و نقاش شدی . همه اینها شدی و نشدی.[16] گاهی نفرین گروهی تاثیرش مانند دعا و نیایش گروهی بسیار موثرتر است.[17] همانطور که حضور عینک دودیها در روز آخرِ بودنت در کانون ،بیشتراز زمانِ بودنت در کانون بود.همه کارمندان کانون بودند . همهیی که این سالها نبودند . همه شاید نفرین شده بودند .همه بازنشستهگان زودهنگام کانون .نه ماهی سیاه کوچولویی بود که آرزوی دریا داشته باشد ، نه دیگر پیرزنی بود که بگوید : کیه ، کیه در میزنه ؟. دری که باز بود . همه میهمان ناخوانده بودند . شاید خوانده!؟ دری که بسته شد و همه بیرون ماندند . در سرما . در گرما . تا تو نفرین شدی . در یک روز آفتابی ، در خانه، همه عینک دودی زدند . پلان آخر کانون. روز خارجی.نه داخلی . داخل خانه . داخل کانون . برای بار آخر در داخل خانه ، عینک دودیت را بردار ، کانون را ببین کارمندِ کانون ، دیگر نوری نیست که چشمهایت را بزند ، اما همه عینک دودی زدهاند.
[1] خاطره آیدین آغداشلو: یکی از آنها به دورانی مربوط است که در دبیرستان جم قلهک تحصیل میکردیم و اتفاقا خیلی هم، از یکدیگر خوشمان نمیآمد و کار و اختلافمان به جایی رسید که در زنگ تفریح داخل یک کلاس رفتیم و نیمکتها را پشت در چیدیم تا کسی نیاید و همدیگر را کتک مفصلی زدیم،
[2] کیارستمی :فكر ميكنم چون نميتوانستم نقاشي كنم به ساخت فيلم رو آوردم. نقاشي من خيلي بد بود، بهطوريكه دوره چهار ساله را در 13 سال در دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران به پايان رساندم.!
[3] فیلمبرداری صحنه مربوط به سگ (ورود پسر به خانه و سپس لمدادن سگ پشت در) ۴۰ روز به طول انجامید، چون کیارستمی حاضر نبود از کات استفاده کند! صحنه مذکور بالاخره ضبط میشود، اما کیارستمی با خونسردی اعلام میکند که به برداشت دومی نیاز داریم چون ممکن است فیلم در لابراتوآر خراب شود! این مساله موجب میشود تا فیلمبردار (مهرداد فخیمی) گروه را ترک کند.
[4] كيارستمي در گفتگويي كه با ايرج صابري بعد از ساخت فيلم « گزارش» داشت،عنوان می کند:« من فيلمهايم را بطور حسي ساختهام ،
[5] کیارستمی انقلاب را با انگیزههای مشروع ولی غیر عقلانی واحساسی میدانست که باعث از بین رفتن قانونگرایی میشود
[6] داستان فیلم قضیه اول قضیه دوم : هفت پسر دبیرستانی از کلاس درس اخراج میشوند. معلم تهدیدشان میکند که اگر اسم کسی را که با صدای ضربِ مداد روی میز، نظمِ کلاس را بر هم میزده به او نگویند، یک هفته از حضور در کلاس درس منع خواهند شد. کات. گفتگو با دهها نفر از مطرحترین سیاستمداران و روشنفکران دوران انقلاب درباره این که راه حل صحیح اخلاقی برای این مسئله چیست. نورالدین کیانوری اعتقاد دارد که فرد خاطی را باید بلافاصله لو داد تا نظم کلاس دوباره برقرار شود. آیتالله خلخالی اعلام میکند که این وضعیت با «انگیزاسیون» تفاوتی ندارد. صادق قطب زاده با او موافق است. فیلم به مدت پنجاه و سه دقیقه این نقطه نظرات را بالا و پایین میکند و نکاتی را در مورد بینش سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی برملا میکند که تا امروز نظیرش را ندیدهایم. روی تصاویر پایانی فیلم، دومرتبه صدای ضرب گرفتن مداد خاطی را روی میز میشنویم. رفتهرفته به تعداد مدادها اضافه میشود تا این که همهمه انقلابی به اوج میرسد و نقطه نظر فیلمساز در مورد این قضیه با ظرافت و ایجاز برملا میشود.
[7] مسعود فراستی تعریف میکند :يك روز حوزه هنري فيلم “مشق شب ” را در تالار انديشه به نمايش گذاشت .من در تالار نشسته بودم.در ميانه فيلم يك نفر شروع كرد به عليه فيلم موضع گرفتن. ما صدايش را ميشنيديم كه خيلي آتشين عليه فيلم حرف مي زد. من هم به همان شكل داشتم هر چه از دهنم درمي آمد به فيلم و كارگردان مي گفتم. آن بنده خدا كه پشتش هم به ما بود عرقچين سياهي به سر داشت. به بغل دستي ام گفتم اين مرتضي آويني نيست؟ گفت از كجا متوجه شدي؟ گفتم اين “مايه ” فقط مي تواند مال او باشد.
[8] به عقیده شهید آوینی « مشق شب » یك فیلم معمولی تلویزیونی است ،منتها آنچه كه این كار را ازدیگران تمایز میبخشد ذكاوت روشنفكرانه ایشان در انتخاب مضامین است و اینكه ایشان هر موقع اراده بفرمایند همه امكانات فیلمسازی كانون پرورش فكری در اختیارشان قرار میگیرد.
[9] حسین علیزاده موسیقی فیلم زندگی ودیگر هیچ را می سازد وی در گفت وگویی با ماهنامه فیلم می گوید من موسیقی فیلم را می خواستم پس بگیرم واو پس داد بعدا خودم آن را با عنوان آوای مهر منتشر کردم اول همه چیز خیلی خوب پیش رفت و با عشق طی دوهفته موسیقی را ساختم و اصلا بحث مالی هم مطرح نبود.فقط من نمیخواستم طرفم در قرار دادکانون پرورش فکری باشد.به گفته علیزاده در فیلمهای کیارستمی چیزی که بلاتکلیف است موسیقی است آقای کیارستمی متوجه نیست که در تصویرهایش چه قدر موسیقی نهفته است پس دست به دامان موسیقی های دیگر می شود واصلا از اساس آن را حذف می کند.به اعتقاد علیزاده در فیلمهای کیارستمی موسیقی حذف شده است همانطور که بقیه قواعد کلاسیک نیز در کارهایش حذف شده است .
به اعتقاد این آهنگساز آقای کیارستمی کلا نگاه خاصی به موسیقی نداشتند یا اینقدر نگاه خاص داشتند که خودشان را با هیچ موسیقی نتوانستند تطبیق دهند .البته از نظر علیزاده کیارستمی فیلمساز با هوش و ذکاوتی است ولی درزمینه موسیقی او اعتقاد نداردکه همیشه این هوش را به خرج داده است .شاید او از دید سینمایی دلایل خودش را داشته باشد اما علیزاده می گوید خوداو هم درموقعیت تماشاگر دلایل خودش را دارم .به نظر علیزاده آقای کیارستمی نمیتواند ادعا کند همانقدر که پایه های ادبیات وشعر را می شناسد موسیقی را هم می شناسد .
[10] كيارستمي در مورد عدم علاقهاش به فیلم«باد ما را خواهد برد» گفت: اولين كسي هم كه دوست نداشت فردي بود كه آن را از پشت دوربين نگاه ميكرد يعني محمود كلاري كه فيلمبردار ی را برعهده داشت. او اولين فردي بود كه اين فيلم را دوست نداشت.
[11] طعم گیلاس باعث علاقه کیارستمی به سینمای دیجیتال شد . به گفته كيارستمي در نقطهاي كه او سكانس پاياني فيلم طعم گيلاس را فيلمبرداري كرده ، براي اولين بار از دوربين هندي كم (ديجيتال) استغاده كرده است. دور بين ديجيتالي كه باعث شده بود او خطاب به نگاتيو لعن ونفرين بفرستد و آن را باعث تباه شدن 30 سال از عمر فيلمسازيش بداند. فصل پاياني طعم گيلاس در لابراتوار خراب ميشود و گروه فيلمسازي او فصل بهار را براي فيلمبرداري از دست ميدهد و او مجبور ميشود كه از راشهاي دوربين هنديكم كه از پشت صحنهي اين فيلم تصويبرداري ميكرده استفاده كند.او پس از فيلمبرداري فصل پاياني طعم گيلاس بود كه به مزاياي استفاده از دوربين ديجيتال پي برد.
[12] فیلم شیرین در جشنواره ونیز توسط تماشاگران هو شد و خواهان بازگشت پول بلیط خود شدند.
[13] کیارستمی در مصاحبه ای مطبوعاتی در مراکش با اشاره به برخي مميزيها در ايران گفته بود:«من خودم را بهسوي ادامه دادن سوق دادهام و اين واقعيت را قبول كردهام كه فيلمهاي من 12 سال است نامرئي شدهاند.»
[14] سیفالله صمدیان : کیارستمی 20 ساعت از 24 ساعت شبانهروز را کار میکرد. و در مصاحبهای گفته بود دوست دارم خودم زنده بمانم تا اینکه آثارم زنده بمانند.
[15] مسعود فراستی در برنامه هفت ۱۹ اسفند 90: من تعبیر خسرو دهقان را از اینکه سینمای کیارستمی سینمای “کارمندی” است را قبول دارم. چون سینمای کیارستمی با پشتوانه شخصی او آغاز نشده بلکه به دلیل کارمند کانون پرورش فکری بودن وارد عرصه فیلمسازی شده است.
[16] پرویز پرستویی در مراسم تشیع کیارستمی:هنرمندی که تنها یک فیلمساز و شاعر نیست. او فقط یک تصویرگر و عکاس نیست. او همه اینها هست اما فقط همه اینها نیست.
[17] نیما حسنی نسب در همان برنامه: در دورهاي با سردبير شدن فراستي در فصلنامه “نقد سينما”، فرصتي پيدا شد تا يك گروه از منتقدان با مواضع مشخص و نزديكي سليقه كنار هم جمع شوند و دسته و گروه خاصي را تشكيل بدهند. اين گروه براي كسب اعتبار و اسم دركردن در فضاي نقد، كوبيدن و نگاه كاملاً منفي و نفي كردن فيلمسازان بزرگ و معتبر را در پيش گرفت كه مهمترينشان عباس كيارستمي بود و در شمارهي اول مجله “نقد سينما” توسط همين گروه منتقدان از جمله مسعود فراستي، بهزاد رحيميان، داود مسلمي، خسرو دهقان، محمد عبدي و چند نفر ديگر مفصل و با دست باز به كيارستمي و آثارش تاختند.
خرید نسخه پیدیاف
کليک جهت خريد کالا ، به منظور پذيرش قوانين و مقررات سايت مي باشد .