نمایشگاه زرتشت رحیمی شامل دوازده نقاشی در ابعاد مختلف است که با ترکیبِ مواد و بنا به گفتهی هنرمند پس از سه سال از نمایشگاه انفرادی قبلی به انجام رسیده اند و بازتابی از یک وضعیتِ مشترک هستند.
اگرچه فاصلهیِ کارها از یکدیگر و ترتیبِ چیدمانشان در فضای گالری منطق ویژهای ندارد، اما تناسبِ اندازهیِ آنها با ارتفاع دیوار بیننده را خسته نمی کنند. گو اینکه مجالِ دور شدن از بعضی کارها بواسطهی معماریِ خاص گالری از مخاطب گرفته شده است. و اینکه برای دیدنِ نمایشگاه مجبوری از دو فضایِ نیمه تجاری و پرازدهام بگذری، شاید به نوعی پیش زمینهای برای ایدهی “وضعیتِ” هنرمند باشد. وضعیتی متناقض که به لحاظ مکان و زمان مدام در حال تغییرند.
زرتشت هنرمند جوانی است که از سال 91 تا کنون به چهارمین نمایشگاه انفرادی رسیده و تجربههای مختلفی در حوزهی تجسمی از قبیل شرکت در پروژههای مشارکتی نمایشگاههای گروهی، نمایشگاه گردانی بیش از هفت نمایشگاه و تحصیل و تدریس در زمینههای طراحی گرافیک و نقاشی را در کارنامهی خود دارد.
با نگاهی گذرا به عناوینِ انتخابی او برای نمایشگاههای انفرادی و نمایشگاههایی که در جایگاه نمایشگاه گردان قرار داشته، به راحتی می توانیم به دغدغههای اجتماعی او پی ببریم. نگاهی تیزبین و هوشمند که گوشه و کنایههایش را در قالبِ طنزی گزنده به تصویر می کشد. چندان که گویشِ همشریان زادگاهش به آن مشهورند. کنایههایی که با کمی دقت کُدهایِ کلیدی مجموعه را خواهی یافت.
در غیاب ابراهیم که در ابتدا با تصویری از ابراهیم حامدی بر روی پوستر نمایشگاه خبررسانی شده بود، عنوانی دو پهلو دارد. آیا زرتشت به دنبال پیامبری دیگر است؟ یا ابراهیم خود مبدل به بُتی گشته که حضور فیزیکی ندارد؟ هر چه که هست او این جست و جو را به بیننده سپرده است. اینکه تحول و تغییر اگر درونی نباشد، هجرتِ جغرافیایی موهوماتی نوستالژیک را در خاطرمان حک می کنند. غیابِ ابراهیم، در واقع غیابِ نگاه ما به تجربهی تاریخی و اجتماعی با مدیدریت های مقطعی و سلیقه ای است. تاریخی نانوشته یا بدنوشته و کج و کوله و آغشته به افسانهها و اسطورهها با آزمون و خطاهای بیشمار. چندان که با پایان یافتن سلسلههای حاکم بر جغرافیای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران، تحول و توسعهای در جامعه که به چشم نمی خورد، هیچ، همواره شاهد تخریب داشتهها و نوسازیهای سلیقهای بودهایم. دورِ باطلی که گویا تمامی ندارد.
بارزترین خصیصهی اجرایی این مجموعه از نظر من اندازهی بزرگتر کارها نسبت به کارهای پیشین زرتشت است. اجراهایی که تازه اینجا تسلط و جسارتِ او را نمایانتر می کنند. هر اثر روایت خودش را دارد که با موضوع کلی نمایشگاه یعنی “وضعیت” همخوان و هماهنگ است و به همین جهت بیانیهی او و یادداشتی که شهرام انتخابی برای این مجموعه نوشته اند، هر دو در خوانشِ آثار تاثیری مثبت داشته اند.
تابلوی “من لوسیفر نیستم”، شاید پیوند مفهومی این مجموعهی زرتشت رحیمی با نمایشگاه قبلی او در گالری طراحان آزاد با عنوانِ “چند روایت از کتاب مقدس” باشد. زرتشت با تاکید بر عنوان این اثر و ارائه ی سمبلیکِ حروف لاتینی که مخفف یک رسانهی عمومی است بر روی یکی از دو فیگور مستقیما خود را از تاثیرِ اطلاعاتِ غیرمستند آن مبرا می کند. اما لوسیفر اینجا خودِ رسانهی مورد نظر است که عموما تاکید بر نفیِ واقعیت خود دارد. در وضعیتی که تقریبا تمام ما با اطلاعاتِ پاراگرافی و نیمه کاره منجر به گمراه نمودن یکدیگر هستیم، انکارِ لوسیفر بودن از شاخصه های امروز اجتماع ماست.
“صعود”، تابلوی دیگر او در واقع تلاشی برای صعود است یا توهمِ صعود. گویی لوسیفر(شیطانِ پیش از رانده شدن از بهشت) همان آدم است در وضعیتی ناپایدار که به ظاهر صعود می کند. محکومی معلق که در افکار خود دوران محکومیتش را بصورت تصاعدی افزایش می دهد. “حریص”، پرترهای شهوانی است. در وهلهی اول بیش از همه تداعی گرِ این بخش از شعر حمید مصدق به نوعی دیگر است: “…همه تن چشم شدم…”. و چشم سوم که بر پیشانی درآمده گویی برای اجتماعِ امروز ما نوعی هویتِ برساختهیِ ایدئولوژیک است.
آثار زرتشت رحیمی را نمی توان نقاشی پریمیتیو دانست، اگر چه حس و حالی پریمیتیو را در خود دارند، اما کانسپتِ پختهی مجموعه خود را بیشتر به ما می نمایاند. کاراکترهایی که با رنگ غالبِ زرد و دورگیری های تیره از زمینهی روشن جدا می سازند و بدونِ مقدمه چینی و حاشیه بر چشم و ذهنِ بیننده هجوم می آورند.
زرتشت با نگاهی نه دوآلیستی که چندگانه گرایانه وضعیتِ معلقِ انسانِ درماندهی معاصرِ ایرانی را به تصویر می کشد. هم او که میانِ فاصلهی فرم و محتوا پیچ و تاب می خورد و هر لحظه این عدمِ تعادل و هارمونی را به حالتهای مختلف بالا می آورد. عدم تعادلی که به واسطههای مختلفی همچون تناقضها و تفاوتها بیشتر و بیشتر می گردد. گویی در جازی آشفته تو را وادار به رقصیدن کرده باشند.
انسانِ مورد نظر هنرمند که اکثریتِ مطلق جامعه را تشکیل می دهند هیچگاه متوجهی وضعیتِ دورانی نیست که در حال گذراندن است. او درک مناسبی از موقعیت و زمان ندارد و عموما درگیرِ گذشته یا نگرانِ آینده است. میان مایههایی الوان در قالبهایِ مختلف و ناموزون که دورههای مقطعی اجتماعی را پذیرفتهاند. ناپایداری اقتصادی، سیاسی و … بدونِ پیشینهای منسجم در جهتِ توسعه. چرا که شناخت و تحلیلی از اجتماعِ آشفتهی خود نداریم.
مطمئنا آیندگان با دیدنِ چنین آثاری راحت تر به وضعیتِ اجتماعیِ ما پی خواهند برد تا مطالعهی تاریخِ از پیش دیکته شدهی همیشه پر از اغراق و خرافه. و کارکردِ یک اثر هنری متعهد چیزی جز این نمی تواند باشد. مسئلهای که با رونق گرفتنِ اقتصادِ پوشالی، همچنان نخبه گرا و مقطعیِ هنر ایران و دنیا هنرمندان را بیشتر و بیشتر به گردابِ فرمالیزم و سانتی مانتالیزم می کشاند.
نوشتن در خصوصِ لایههایِ رواشناسانهی این آثار از حوصله و دانشِ یک منتقد هنری فراتر است. اما با تمام این اوصاف در انتها می توان چنین بیان کرد که مجموعهی “در غیابِ ابراهیم” زرتشت رحیمی، بیش از هر چیز مرا به یاد برزخی می اندازد که بسیاری از ما در ذهن و روحمان میپروریم. برزخی ناپایدار که گویی نشان از وضعیتِ جغرافیایی و تاریخیِ محتومِ ماست. و او در بازنماییِ ایدهی خود موفق است.