جایی در سرمقاله شماره نخست همین مجله، سردبیر درباره موضوعهایی که «آنگاه» به آن میپردازد میگوید: «موضوعهایی که به گذشته تعلق دارد و اما اثرشان تا امروز هست و بر خاطرههایمان سایه انداختهاند.»
آنچه درباره کافه بهعنوان پدیدهای که به گذشته تعلق دارد و اثراتش، که سایه پرخاطرهاش تا امروزِ روز موجب فراغت و حالِ خوش را برای آدمی فراهم میکند را در شماره نخست این مجله خواندهاید، اگر نخواندهاید حتما و حتما، چون نسخهای که پزشک معالجتان به دستتان داده و دواخانه به دواخانه پی آن اکسیر میگردید در پیاش باشید و بخوانیدش. آنگاه متوجه میشوید چطور «آنگاه» حال خوش و خلسه را یکجا برایتان فراهم میکند.
جایی خواندهام که بزرگی گفته است: «اگر میخواهید به میزان شعور و فرهیختگی شخصی پی ببرید نگاهی بیندازید به کتابهایی که خوانده و آدمهایی که با آنها معاشرت کردهاست.» جایی دیگر بزرگی گفتهاست: «اگر به شهری وارد شدید، برای سنجش میزان فرهیختگی آدمهایش نگاهی بیندازید به سینماها و سالنهای تئاتر آن شهر و مکانهایی از این دست.»
اگر یک طرف آدمها باشند و طرفی دیگر مفاهیمی مانند فرهیختگی، شعور، مدنیّت و… باشد، برای رسیدن آدمها به آن مفاهیم نیازمند ابزارهایی هستیم مثل کتاب، فیلم، تئاتر، موسیقی و…، که این ابزارها خود نیازمند مکانهایی برای ارائه هستند؛ مانند کتابخانه و کتابفروشی، سینما، سالن تئاتر، سالن اپرا، گالری و. …
«کافه»، محلّی برای همبستگی و پیوستگی ابزارهای فرهنگی است که ارائه و دسترسیِ عموم به مفاهیم مذکور را تسهیل میکند.از این رو در خط واصلِ مردم و فرهنگ،کافه میتواند بهعنوان یک بستر فرهنگی مهم نقش مؤثری ایفا کند.پدیدهای که میتواند آدمها با کتابهایی که خوانده و نخوانده، فیلمهایی که دیده و ندیده، موسیقیهای شنیده و نشنیده از هر قشری را بکشاند در خودش. جایی که شاید به اندازه یک میز دونفره گرد باشد با صندلیها و نیمکتهایی که هنوز پچپچههای درخت کاج را با زبان میخهای لق نجوا میکند یا به وسعت معروفترین و مجللترین مبلمانهای دنیا باشد. پدیدهای که واصل است، چون عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته، به حقیقت رسیده است، و در حقیقتش آدمها را از انقطاع با جهان متفاوتشان میکَند و به مفاهیمی که بشر برای ادامه و اثبات خود به آن نیازمند یا وابسته است وصل میکند. خواه این نیاز، تنهایی باشد، خواه قراری عاشقانه، خواه هر شکل دیگری از رابطه باشد. آنچه مهم است نقشی است که ایفا میکند.گاه حبلالمتین میشود برای دربدری رها شده از دنیا و خود که شاید همین یک رسالت کافیست.
آنچه پیش روی من است نخست یک شهر است، و بعد، مفهوم کافه در این شهر. بوشهرکه چون درختی تناور در خاطره جمعی ما ریشه کرده، قد برافراشته، سایه انداخته و بزرگوارانه اندک خاکش را برای برچیدنِ لحظهلحظه حال خوش از هیچ جنبندهای دریغ نکرده و نمیکند چه برسد به ما آدمها.
میایستم بر بلندای عرشه کشتی پهلو گرفته در این بندرِ کهن، از دور و از نزدیک آدمها را میبینم، کافهها را. باید پاسخی برای سوالهای ایجاد شده در ذهنم پیدا کنم؛
1. آیا کافه در بوشهر توانسته است خط واصلی باشد بین مردم، شهر و فرهنگ ؟
2. آیا کافه در بوشهر شهر را جای بهتری برای زیست کرده است؟
3. آیا کافه در بوشهر مسئولیتی در مقابل جسم و روح داشته است؟
***
1
با قدم زدن در کوچهپسکوچهها و خیابانها حساب تعداد کافهها دستت میآید. چطور این شهر کوچک این همه کافه را در خودش جا داده و این کافهها چطور این آدمها را، داستانهایشان را، دردها، خوشیها و ناخوشیهایشان را، آرزوها، نگرانیها، آرمانها و امیدهایشان را یکجا در خود جا داده است.
بیشک یک روی قصه برای برپا کردن کافه مثل هر کسبوکارِ دیگری برآورده کردن نیازهای اولیه کافهچی است. اگر صرف این باشد چرا کسبوکار دیگری نه که کافه؟! آنچه در پی آن هستم چیزی فراتر از ارتزاق است.
چیزهایی هست که میشود در پاسخ به سوال اول بیاید؛ رازهای نهفتهای که در سرتاسر این شهر هست و برای آَشکار کردنشان باید این شهر را تجربه کرد. زندگی در لحظه و سرسپردن به آنچه که در دَم اتفاق میافتد یکی از این رازهاست. مردم در این شهر میدانند که زندگی برای هر کسی بالاوپایین دارد اما دل به بالاوپایینش نمیدهند و در مفهومِ «گذر» میروند سراغ لحظه و غنیمتش میشمرند. مردمی که همه چیزشان را میدهند تا برای خود لحظهای فراهم کنند که فراغت را از فرهنگ لغت دربیاورند و در فرهنگ زیستن جایش دهند. زیستی شخصی که پیوند بخورد به زیست جمعی. حال خوش برای خود و دیگران. حال خوش به معنای سبکبالی که نه ولنگاری.
قهوهخانههای دیروز و کافههای امروز در این شهر مکانهای مناسبی بودند و هستند برای انتشار این فراغت شخصی و تبدیل آن به فراغتی جمعی. جاییکه میتواند قصههای آدمها رادر قالبهای مختلفی مثل موسیقی (خیامخوانی، نِیمِهخوانی و…) به سرعت تکثیر کند و در دم کوله بار رخوت و کسالت را از احوال آدمها زمین بگذارد و سرخوشی بیآفریند که رفتهرفته بشود یکی از جاذبههای گردشگری این شهر. کافهها مکانی میشوند برای صادراتِ حالِ خوش. حال خوش، آدمها را از هرکجای دنیا میکشاند توی این شهر. البته و صدالبته که این احوال سرچشمه ای دارد که نمیشود از آن گذشت. درد، هم دردی که جزء لاینفک آدمیست هم دردی که به فراخور زیست در این شهر سراغ هر آدمی رفته یا میرود.
بوشهر، شهرِ دردمندی است. در همصحبتی با تعداد زیادی از دوستان غیربومی که اغلب مسافر بودند و بوشهر را در گذر دیدهاند بارها این را شنیدهام که بوشهر، شهری با مردمان شاد و بیغمودرد است. دلیل نگاه این افراد بهخاطر فراگیری بخشی از فرهنگ موسیقایی این شهر است که در نظام و ساختار موسیقایی و حتی عامه معروف است به «موسیقیِ بندری». این نگاه درست است تا زمانی شَروه¬اش را نشنیده باشی.
حضور و وجودِ صادق چوبک؛ رسول پرویزی؛ منوچهر آتشی؛ منیرو روانیپور؛ داریوش غریبزاده و بسیاری دیگر که تعدادشان هم کم نیست گواهِ دردمندیِ شهر است.نه خود این اسامی، بلکه آنچه که اینان با آنها سروکار داشتهاند. آدمها، شهر و محدودیتها و محرومیتهایشان.خوب میدانم چیزی زاده نمیشود مگر آنکه دردی در میان باشد.با در نظر گرفتن مقوله شناخت هستی و کندوکاو در آثار این بزرگان و هستی آنها – به مفهوم درکشان نسبت به پیرامونشان- میتوان سررشته را گرفت و از آنجایی که هنر میتواند ابزاری باشد که یکی از کارکردهایش رسانا کردن سخن نارسا است به شکلی که کارگر بیفتد، میبایست رشته را ادامه داد و با این استدلالها برسی به درد نهفتهای که در این شهر پراکنده است.اما مردم این شهر، گویی که همه هنرمند باشند خوب توانستهاند با رمز هنر زندگی در دم از غمبادهای روزگارشان فائق بیایند.حتی به گذران بودن غم، درد، رنج نیز خوب واقفند.
در حال حاضر در برخی از کافهها در قالب برنامههایی متفاوت اجرای موسیقی بومی صورت میگیرد، یا بهصورت معدود فیلمهای ساختهشده توسط هنرمندان بومی به نمایش عموم درمیآید.گرچه وجود اینچنین برنامههایی روزنه امیدی است برای گسترش بستر و ارتقای فرهنگ جامعه اما مهم آن است که این برنامهها چقدر توانسته به ارائه و ارتقای هنرِ فاخر بوشهر کمک کنند و بخشهای مختلفی از فرهنگ و هنر در این شهر را به گوش و چشم مخاطب عام برساند.اگرچه این رابطه دوسویه است و مخاطبان هم بایستی مطالبه فضاهایی برای دیدن و شنیدن ابزارهای فرهنگی داشته باشند. تلاش¬هایی از جانب بخش قلیلی از هر دوسو صورت گرفته که با توجه به وضعیت موجود شایسته تقدیر است اما همواره باید در نظر داشت که مسیر طولانی است و نیازمندِ دغدغهمندیِ بیشتری است.
با استدلال به آنچه بالا گفته شد، بوشهر، شهری است که هم پر از غنای فرهنگی است و هم پر از کافه. کافه که قرار است ابزاری باشد برای تسهیل ارائه و دسترسی عموم به مفاهیم فرهیختگی، شعور، مدنیّت و… .
اما آنچه در این شهر مشاهده می¬شود حاکی از آن است که کافهها نتوانستهاند خطِ واصلِ مردم، شهر و فرهنگ باشند.
پس اینهمه کافه به چه کاری جز ارتزاق مشغولند؟
2
بیایید برای رسیدن به پاسخ از اینجا شروع کنیم؛
مؤلفههایی هستند که باعث میشود دنیا جای بهتری برای زیست باشد. مثل مهربانی. به هر شکلی. مهربانی موجب ایجاد رابطه میشود؛ مهربانی با آدمها یا مهربانی با شهر. و از آنجایی که رابطه موجب ادامه حیات میشود پس هر چه این حلقه ارتباطی بیشتر و با کیفیت باشد زندگی لذت بیشتری خواهد داشت.
آنچه به شهر هویت میدهد و روح زندگی را در شهر تأمین میکند مردم است. از ارتباط مردم با پدیدههای شهریست که زیست شهری حاصل میشود. زیست هم مثل هر چیز دیگری کیفیت دارد.کافه بهعنوان پدیدهای شهری و کافهنشینی در همنشینیِ آن نوعی سبک زندگی است.کافهها نقش فزایندهای به تشکیل یک رابطه و دوام و استحکامش دادهاند. مکانی که خوردن و نوشیدن در آن بهانه میشود برای ساختن حلقههای انسانی. فضایی برای تولید و تجربه نوع خاصی از فرهنگ.
هویت و روح زندگی شهر بوشهر مردمی هستند که مناسبات سنتی در آن ریشه محکمی داشته اما عنصر «پذیرش» در این خاک باعث میشود که پدیدههای مدرن شهری به سرعت جای خود را در این شهر باز کنند. کافه و رفتارهای کافهنشینی در این شهر مثل نحوه لباس پوشیدن، آداب معاشرت و یا هر چیز دیگری در بین مردم، محلی برای گفتوگو دارد که بازخوردهای مثبتی داشتهاست.
نمونهای که در این بستر فرهنگی خیلی خوب به چشم میآید بهوجود آمدن موقعیتی است بهعنوان
«زیستِ شبانه». زندگی در شب، در شهرهای بزرگ به علت خطرات، در ساعات محدودی در شهر جریان دارد و مردم کمتر میتوانند از این امکان و سبک زندگی استفاده کنند.در بوشهر حضور زنها و مردها در این شکل از زیست، روح دیگری به شهر دادهاست. از یکسو رواج فرهنگ زندگی شبانه موجب رونق شهر، بازار و کافهها، هم بهعنوان کسبوکار اقتصادی، هم پدیدهای فرهنگی- اجتماعی شدهاست. قدمزدن و پرسهزنیهای شبانه، معاشرتها، لذت جستن از همه ابعاد فضای شهری اعم از دریا، بافت قدیم و محلات دیگر نیازهایی است که شکلشان بیشک در زیست روزانه متفاوت است. این نیازها بر سر راه خود نیازمند فضای استراحت، مکث و توقف است که کافهها پاسخگوی این نیاز هستند. از سوی دیگر کافهها خود با سبک چیدمان، نوع خدمات، برنامه ها و سرویسدهی امکاناتی را فراهم میکنند که دلیلی باشند برای تجربه جذاب، متفاوت و مستمر زیست شبانه. حاصل این رابطه دوسویه است که شهر را جای بهتری برای زیست کردهاست.
3
آیا کافه در بوشهر مسئولیتی در مقابل جسم و روح آدمی داشتهاست؟
در سوال اول و دوم سروکارمان هم با مردم بود، هم با کافهها. اما در این سوال بخش زیادی از توجه در پاسخ را میگذارم برکافهها. چراکه مسئولیت آنچه بر سر جسم و روح مخاطب میآید، مستقیما با کافه است.
پس مواردی را متذکر میشوم که میبایست یک کافه برای کیفیت مسئولیتش در مقابل آدمها نهتنها رعایت کند بلکه در زمره وظایفش باشد.
نگاه کافهها به آدمها نگاهی مادیست. خدمات و کالایی مادی ارائه میشود و در قبالش «پول» پرداخت میشود. حتی اگر چنین باشد این خدمات و کالا از چه سطح کیفیتی برخوردار است؟
کافه مثل هر کسبوکار دیگری نیازمند اعتماد است و برپایه صداقت است که اعتماد شکل میگیرد و این اعتماد مشتری را وفادار میکند. اما برای اینکه بار مادی را کمتر کنیم، بیایید به جای مشتریِ وفادار بگوییم مهمانِ هرشبه. آدم با مهمانش چطور برخورد میکند؟ چه چیزی برای فراهم کردن اوقات خوش مهمان در خانهاش فراهم میکند؟ پس با تغییر یک واژه به شکل دیگری از یک فرهنگ رسیدیم. هر چیز دیگری که گفته خواهد شد در ذیل این موضوع قرار میگیرد.چه اندازه به غذا یا نوشیدنی بهعنوان ابزار خاطرهساز که میتواند در لحظه تو را پیوند بزند به گذشته و نوستالژی بیافریند نگاه می کنیم.یا بهعنوان بهانهای که پرتت کند به آینده تا وعده یک بار دیگر تجربه لذت طعم را به خودت بدهی؟!
هر غذا با اجزای تشکیلدهندهاش میتواند پیشینهای داشته باشد که چیزی فراتر از لقمههای رفعکننده نیاز گرسنگی باشند.آنچه در آشپزخانه رخ میدهد تا برسد سر میز مهمان غایتی دارد، جزء به جزء طعم غذا باید بیانگر داستانی که در تهیه آن است باشد تا بتواند هم مسئولیت سلامت جسم را عهدهدار شود و هم منجر به آرامش و لذت روح برای لحظاتی شود.این غایت باید در نظر همه کسبوکار هایی که مرتبط با غذا هستند باشد اما بهطور خاص کافهها بهعنوان مکانهایی که هدفشان تامین آرامش جسم و روح مخاطبانشان است بیش از بقیه باید متوجه اهمیت این موضوع باشند.
بوشهر از پیشینه فرهنگ غذایی غنی برخوردار است؛ شهر به شهر، روستا به روستا، غذاهای دریایی، نانها، و پیشغذاها و… متفاوتی وجود دارد که تجربه هر کدام از آنها بسیار لذت بخش و متفات است.اما در زندگی شهرنشینی امروز بوشهر مثل اغلب شهرها، تنوع غذایی به معدود غذاهای با کیفیتِ کم و سرعت پخت زیاد تقلیل یافته که کمتر مسئولیتی در برابر جسم و روح دارد.
اغلب کافهها در بوشهر هم آسانترین راه را تبعیت از شرایط موجود فرهنگ غذایی دیدهاند و با نادیده گرفتن تأثیرات غذا بر روح و جسم مخاطب صرفا به ارتزاق مشغولند.
***
بوشهر، شهری که از فرهنگ مستغنی است و در گواه مدنیت، شعور و فرهیختگی مردمانش دلیل بسیار است. در چنین شهری رابطه دوسویه مردم و کافهها باید در سطحی جریان داشته باشد که کافهها در کنار دیگر اماکن فرهنگی تأثیری دو چندان در فضای فرهنگ شهر داشته باشند. این امر نیازمند ایجاد دغدغهمندی در ذهن شهروندان و نیز صاحبان کافههاست. همچنین مهربانی و مهمانپذیری مردمان، از بوشهر شهری آرام و پذیرا ساخته است. از این شهر انتظار میرود فضای کافهها در آن مهمانپذیری را در کیفیت بالاتری به مخاطب ارائه کند. وجود کافهها در شهر افزایش کیفیت فضای شهری و زیست شبانه را موجب شده است اما کمتر توانسته است دِین خود را به مهمانانش تمام و کمال ادا کند. در نهایت با توجه به بستر مناسب بوشهر و نیز تأثیر وجود کافه و رواج کافهنشینی در شهر، امید است که کمبودها در جهت بهبود شرایط مرتفع شود.