با ضیاء موحد همصحبت شدن کار سختی است چون هر لحظه ممکن است با خونسردی و متانت به آدم بگوید نظرت درست نیست، نظرت منقح نیست یا اینکه نظرت را نمیتوانی سرراست بگویی. همینقدر بیرودربایستی این چیزها را میگوید که از یک اصفهانی بعید است، اصفهانیها نظرشان را لای هزار تعارف و احترام پنهان میکنند.
ضیاء موحد بهضمانت کارهایی که در حوزهی شعر و فلسفه کرده، بهترین کسی بود که میشد با او راجع به خیام حرف زد و اولین سؤالم همین بود، خیام شاعر است یا فیلسوف؟ جواب دادن به این سؤال میتوانست جهت حرفهای بعدی را تعیین کند، اما او میخواست سرراست و منقح همان اول بگوید بعد چه میخواهد بگوید. این جملهها را که در زیر میآید از روی دفتر کوچک آبیای خواند، با متانت و خونسردییک اصفهانی. «مسئلهی «رباعیات» خیام هرگز حل نخواهد شد زیرا اصلاً مسئلهای در کار نیست. «رباعیات» نمایندهی اندیشهای از نویسندگان ایراناند. خیام یک نفر نیست، هزاران هزار نفر است. چه بسیار نویسندگانی که در لحظههای حیرت یا رندییا شیطنت شطحی در قالب رباعی ساختهاند و به انبوه رباعیات خیامی افزودهاند. در اینجا بینامی اصل است. در قید نام ماندن و اینکه ایها الناس، این رباعیها را من گفتهام نقض غرض است. آنکه زَهرهی سرودن چنین رباعیهایی را دارد چه پروای نام و ننگ. این نهایت نظر من است.»
اولین سؤالم این است که شما خیام را فیلسوف شاعر میبینید یا شاعر فیلسوف؟
هر دو. البته این مورد منحصر به فرد نیست. در ایران داشتهایم. ولی در انگلیس روزی کسی از من پرسید شما چگونه منطق و شعر را باهم پیش میبرید؟ من این را با ویلفرد هاگلز مطرح کردم. گفتم یک چنین سؤالی را اینجا دائماً از من میکنند. خیلی خندهاش گرفت. چهار، پنج نویسنده یا شاعر بزرگ مثل تنیسون و نویسندهی «بهشت گمشده»، میلتون، را اسم برد و گفت اینها کتاب منطق دارند که بارها هم تجدید چاپ شده و در مدارس تدریس میشود. بنابراین هیچ تناقضی در کار نیست. البته اخیراً مقالهای میخواندم که بین شاعر فیلسوف و فیلسوف شاعر فرق گذاشته بود و خیام را بهعنوان شاعر فیلسوف آورده بود. جنبهی شاعریاش لااقل از لحاظ شهرت غلبه دارد بر جنبه فلسفیاش. دلیلش هم واضح است، شعر عمومیتی دارد که علم ندارد، همه عالم نیستند و دیگر اینکه علم دائماً جلو میرود. علم و تکنیک جلو میرود و حتی قابل پیشبینی است که به کجا میرود. من اولین بار که کامپیوتر را دیدم، حجم بزرگی داشت. بلافاصله به ذهنم رسید که آیا نمیشود این را کوچکتر درست کنند؟ بعد کوچکتر درست شد. یک بار با خودم گفتم آیا نمیشود تلفنی ساخته شود که من وقتی حرف میزنم، طرف مقابل را ببینم و طرف مقابلم هم من را ببیند؟ حدس زدم و شد. ولی نمیتوانم حدس بزنم که حافظ پیدا بشود یا فردوسی پیدا بشود. برای اینکه این خلاقیت نوعی خلاقیت دیگر است. حساسیت دیگری به جهان است. این است که بله، بین شاعر فیلسوف و فیلسوف شاعر واقعاً تفاوت هست. اگر شعرهایی که به ابنسینا نسبت دادهاند برای خودش باشد، میتوانیم بگوییم که او فیلسوف شاعر است، ولی به خیام که برسیم با آن جنبهی جهانگیری که شعرش دارد، نمیتوانیم بگوییم که فیلسوف شاعر است. میشود چنین تقسیمبندیای کرد.
شاید بیشتر از اینکه بخواهم تقسیمش بکنم، در واقع میخواهم به سنتهای ادبی خودمان برگردم و بعد اینطور فکر کنم که معمولاً فیلسوفان ما وقتی شعر میگویند مثل ابن سینا آدمهای الکنی هستند، انگار فقط منتظم افکارشاناند ولی خیام اینطور نیست. خیام اگر دارد فلسفهای را شرح میدهد، دستاوردهای ادبی هم دارد. حالا در کوتاهیاش، در اندازهاش، در شکل رباعی و بسیاری موارد دیگر.
بله، بله.
دیگر اینکه خیام، آنطور که بیهقی دربارهاش نوشته است و من بیهقی را یک آدم بیطرف فرض میکنم، به بخل علمی معروف بوده است.
بله، ضنت. ضنت با «ض».
و خیلی اهل شرح اعتقاداتش نبوده است. به نظرتان نمیرسد که این قالب رباعی، اندازهی دو بیت، بیشتر به همین بخل نظری ارتباط دارد؟
خیام در هر حوزهای خیلی دقیق و با یک ذهن منطقی و علمی بسیار منظم وارد میشود. حالا این مطلب ممکن است دربارهی نجوم، ریاضی، جبر و… باشد. کمگو و گزیدهگوست. یک چنین آدمی وقتی که بخواهد شعر بگوید، طبعاً رودهدرازی نمیکند و هیچوقت قصیده نمیگوید. قصیده اهمیت فراوان دارد و یکی از ارکان زبان فارسی است. واقعاً در خدمتی که به زبان فارسی کرده است شاید هیچ فرم ادبی دیگری نکرده باشد، ولی قصیده خیلی پرگویی است و بسیاری از بیتهایش را میشود زد درحالیکه رباعی اینطور نیست. رباعی هر کدامش مستقل است، به هم مربوط است و خلاصه گزیدهگوست و خیام آدمی است که در هر حوزهای که وارد میشود این خاصیت را دارد. دربارهی ضنتش و خستش حدسهایی میشود زد. ولی من نمیدانم که این حدسها چقدر درست است. چون ما که مورخ نداشتهایم و الآن هم نداریم. نه زمان شاه ما تاریخ درست داشتیم، نه الآن تاریخ را درست تدریس میکنند. حتی تاریخ این چهل سال انقلاب را هم من نمیدانم کسی اصلاً نوشته است، توانسته بنویسد، به فکرش آمده که بنویسد؟ چون بالاخره این دوره مهم است. اهل تاریخنویسی نیستیم. ولی خب حدسهایی میشود زد. یکی اینکه شاگردی که بپسندد پیدا نکرده است. «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.» او کسی را پیدا نمیکرد و خب زیر بار هم نمیرفته است که وقتش را برای عدهای تلف کند که نمیتوانند افکار بلندی که او در علوم دارد منتقل بکنند. داستانی هست که امام محمد غزالی (که میگویند اگر بعد از پیغمبر قرار بود پیغمبری بیاید، امام محمد غزالی بود. خیلی ارج و قرب زیادی داشت.) میرود سراغ خیام (این را دیگر در تواریخ نقل کردهاند.) و یک سؤال نجومی از او میکند. یک کره در نظر بگیرید، یک نقطه رویش بگذارید بعد بروید متقابل با این نقطه، یک نقطهی دیگر آن طرف بگذارید. اینها را میگویند متقاطر. میگوید که در فلک چنین حالتی پیش آمده است. چه ترجیحی داشت که این دو نقطه انتخاب شد در صورتی که ما میدانیم روییک کره هر دو نقطهی متقاطری را میتوانیم داشته باشیم. چرا؟ و او میگوید که خیام شروع کرد به توضیحدادن. توضیح داد، تا اذان گفتند. وقتی اذان گفتند محمد غزالی بلند شد و رفت. این را نقل کردهاند از ایشان، ولی بهواسطهی کتابهای علمیاش، بهخصوص «جبر و مقابله»، او را اگر نه بزرگترین، یکی از جبردانان بزرگ قرون وسطی میدانند.
خیام در رباعی حرفش را تمام میزند. چیزی را جا نمیگذارد و همه هم میفهمند. دیگر این چیز معلومی است و تأثیرش هم شدید است. من مقالهای دارم راجع به رباعی در دانشنامهی ادب فارسی که در آن تاریخ رباعی را مفصل گفتهام. رباعی زمانی محبوبترین قالب شعری بوده است و این هم به فرهنگ ما برمیگردد. از فرهنگ ما رمان در نمیآید، داستان به معنای فرنگی در نمیآید. ما بیشتر اهل گزیدهگویی و کلمهی قصارگویی و اینها هستیم. بنابراین رباعی از دل فرهنگ ما بهطور سنتی درمیآید. بر اساس گذشته ما نه رمان داشتیم و نه نمایشنامه. وقتی به تراژدی میرسیم، ابن سینا میگوید تراقودیا، نمیدانم این چه است. در «المعجم» میگوید که چه خانههایی بر اثر رباعی خراب شد، چه روابطی به هم ریخت، چه عشق و عاشقیهایی شد. داستانی در «المعجم» هست که اگر بخواهید ذیل رباعی را دربیاورید، آن تکه را نقل بکنید. خیلی تکهی جالبی است. من البته در آن مقاله که راجع به رباعی نوشتهام این را ذکر کردهام که در «یادنامهی شهیدی» هم چاپ شد. یک یادنامه برای شهیدی در آوردهاند.
خیام با اینکه ظاهراً در دوران زندگیاش مرد محتشمی بود و در تاریخ میگویند که همنشین سلطان سنجر بود، اما در دورهی بعد از خودش بین شاعران آدم محبوب یا جذابی نبوده است. مثلاً عطار در «الهینامه» میگوید که مردی بود در ناتمامی.
نمیدانم. اول، من این را که میفرمایید اطلاعی ندارم و دوم، در اینکه آدم تندخویی بود و خیلی آدم معاشرتیای هم نبود هیچ شکی نیست. این را هم نوشتهاند اما اینکه بقیهاش را چقدر ساختهاند نمیدانم.
در واقع بیشتر از اینکه بخواهم نقل قول کنم از عطار، میخواهم بدانم که این یک حسادت حرفهای به خیام است؟ چون واقعیتش این است که خیام با وجود آثار کمش بسیار در فرهنگ ایرانی نشت کرده است. یعنی در فرهنگ عمومی مردم بیشتر از هر شاعر دیگری بهنظرم حضور داشته است. حتی بیشتر از حافظ و سعدی در ذهن ایرانی وجود داشته است.
ابداً. چه حسادتی؟ اصلاً حسادتی در کار نیست. اول اینکه رباعی مد زمان بوده است. وقتی فیتزجرالد «رباعیات» خیام را میبیند، مجذوبشان میشود. او اول سراغ سعدی میرود، بعد مولوی و بعد سراغ عطار میرود. به حافظ که میرسد رد میشود و میگوید این بیشتر خداوند موسیقی و سازشکار است. اما به خیام که میرسد میبیند همانی است که میخواهد. سی تا از رباعیاتش را که ترجمه کرده بود براییک مجلهی معروف میفرستد. دستاندرکاران مجله جرئت نمیکنند چاپ کنند. زمان ویکتوریاست. زمان ویکتوریا مسائل مذهبی خیلی جدی گرفته میشده است. بیایند روی انگشتر بنویسند «باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی؟!» مگر میشود این کار را کرد؟! «زان پیش که خیل غم شبیخون آرند/ فرمای که آن باده گلگون آرند/ تو زر نی ای غافل نادان که تو را/ در خاک نهند و باز بیرون آرند.» مگر میشود این را روی انگشتر نوشت؟ این کار را نمیشود کرد. یعنی خیام از لحاظ برخوردش با مسائل متافیزیکی خیلی آدم صریحی است. خیلی از رباعیات مسلماً برای خود خیام نیست ولی روحیهی خیام درونش هست؛ یعنی، آدم فاضل و باذوقییک رباعی گفته، دیده که این رباعی خیلی خوب است و گفته است که این رباعی را میدهیم به خیام. ما که با این یک رباعی خیام نمیشویم! بعد به اسم خیام ضبط کرده است.
فکر میکنم در کتاب آقای فولادوند از 54 رباعی که گفته بودند، چهارده تایش سند متقن دارد.
بله، دیگر اینکه مثلاً برای فروغی 66 تا مسلم فرض کرده است، ولی رباعیات خیام مسلماً کم است. تا دو هزار تا رفته ولی این رباعیات کفرآمیز است. یعنی در زمان ما. محمدتقی جعفری و آقای علامه شعر خیام را میخواندند و مسخره میکردند که این چه است! در زمان ما، پس دیگر آن وقت چه. بنابراین مسئله این نیست. عطار مسائل عرفانی گفته و آنرا کلی گفته است. اتفاقاً خیام به عطار علاقه دارد.
بهنظرتان دستاورد شاعرانهای در شعر خیام وجود دارد؟
بهشدت. یک رباعی دارد که استدلالی کرده است و من میبینم در هیچ قالب منطقیای نمیتوانیم فرمولایزش کنیم: «خیام اگر ز باده مستی خوش باش/ با ماهرخی اگر نشستی خوش باش/ چون عاقبت کار جهان نیستی است/ پندار که نیستی، چو هستی خوش باش.» این استدلال چگونه عمل میکند؟ هم به دل مینشیند و هم آدم میگوید آیا این استدلال کافی است که چون من زمانی در دنیا نخواهم بود پس باید الآن خوش باشم؟ خب یک آدم مذهبی میگوید که «الدنیا مزرعه الآخره». اصلاً ما به دنیا آمدهایم که آن طرف را درست کنیم. این یک حیات گذراست و اصلاً دین همین است. دین همهاش تخفیف زندگی است. همهاش خفت و خواری دادن به زندگی است. همهاش اجر و قرب قائل شدن برای آن طرف است. میبینید از موسیقی خوششان نمیآید، از بدحجابی خوششان نمیآید، از اینکه یک مرد یا زن زیبا در خیابان راه برود و حجاب نداشته باشد خوششان نمیآید. آخر تو چه حیوانی هستی؟ «تو خود چه آدمی که از عشق بیخبری؟» این را دیگر کاریش نمیشود کرد. بنابراین دستاورد شاعرانهی خیام خیلی زیاد است. خیلی زیاد. به همین دلیل هم شهرت جهانی پیدا کرده است.
نکتهی مهم برای من همین بود؛ آیا امروز خیام برای ما جذاب نیست چون شهرت جهانی دارد؟ یعنی بازتاب دوبارهی شعرش در آن طرف نیست؟
ابداً. من یک پسرخوانده دارم. خیلی جالب بود که دیدم در دوران دبستان در کیفش «رباعیات» خیام دارد و میخواند. حیرت کردم که چطور در این سن و سال خیام میخواند و از این چیزها زیاد دیدهام. یعنی «رباعیات» خیام جذبهای دارد حتی فارغ از اینکه شانس آورد و فیتزجرالد پیدا شد و توانست کمی حق مطلب را ادا کند، جذبهای در خود فارسی دارد. اینکه آدمی مثل هدایت سراغ خیام میرود شوخی نیست. برای اینکه هدایت زبده است. چکیدهی تام و تمام یک فرهنگ است. خیلی آدم بزرگی است. آدمی است که کافکا را زودتر از خود فرانسویها کشف میکند و همچنین اولیس را. زمانی که ترجمهی اولیس به فرانسه درمیآید، اولیس را میخواند و بعد در نامهای به شهید نورایی مینویسد که نویسندهی گردنکلفتی است و خیلی بر آیندگان تأثیر خواهد گذاشت. یک همچین ذهن تند و تیزی به خیام که میرسد…
من چند تا سؤال دارم که شاید بعداً مجموعهاش این مفهومی را که میخواهم بگویم بسازد. ببینید مثلاً خود خیام بعد از اینکه فیتزجرالد ترجمهاش میکند و در فرهنگ انگلستان و دورهی ویکتوریایی شکوفا میشود، تضادی با نظام حاکم دارد. یعنی ارزشهای نظام حاکم را مخدوش میکند. انجمن خیام تشکیل میشود، مردان و زنان در آنجا جمع میشوند، در لندن خیام میخوانند و بهنوعی تظاهر به مخالفت با ارزشهای حاکم میکنند.
خب بله، وقتی شما ضد بهشت و جهنم حرف بزنی و اینها را منکر بشوی، مسلماً با فرهنگ حاکم که همیشه مذهبی بوده در تضاد است و در این شکی نیست.
از این بابت میگویم که نگاه اپیکوریستی خیام سابقه دارد و در طول قرنها وجود داشته است. وقتی در خیام متبلور میشود انگار ما یک مفری پیدا میکنیم که صدای خودمان یا بخشی از صدای خودمان را درونش بشنویم.
بله، حتی آنهایی هم که به خدا و پیغمبر معتقد هستند، از باب شطح هم که باشد، از یک همچین چیزهایی که شما میگویید خوششان میآید. مردم هم نمیتوانند دین نداشته باشند. یادتان باشد دین در سرشت مردم است.
به نظر میرسد که خیام وجهی از شخصیت همهی ما را رهبری میکند.
بله، وجه خیلی مهمی را هم رهبری میکند حتی اگر قبول نداشته باشیم. ولی ما را به تأمل هم وا میدارد. فکر میکنیم که چه دارد میگوید؟
فکر میکنم بخش خیامِ شاعر در ذهنم ساخته شد. راجع به خیام فیلسوف هم حرف زدیم ولی خیام منجم آیا واقعیت تاریخی دارد؟
کاملاً. تقویم جلالییکی از بنیانگذاران نوروز و قرار دادن آغاز سال در اول فروردین از شاهکارهای تقویمنویسی است و از لحاظ فصل هم زیباترین فصلی است که انتخاب کردند و از نظر محاسبات ریاضی هم خیلی دقیق است. زیجهایی که کردهاند خیلی دقیق است؛ مثلاً کتابهای علمیاش را برایتان بگویم. یکی از آن رسالهها «جبر و مقابله» است که در سطح جهانی رسالهی مهمی است؛ یعنی، در آن زمان مسائلی را مطرح میکند که لاینحل بوده است. اینطور که نوشتهاند 21 مسئله برایشان مطرح بود که یازده مسئلهاش حل شده بود. ده تایش حل نشده بود و خیام آنها را حل میکند. رسالهی «فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس» شامل سه کتاب است. یک کتابش راجع به خطوط موازی است و یکی راجع به نسبت و تناسب. اشکالاتی که این قضایا دارند و مشکلاتی که در کار دیگران وجود داشته را هم شرح داده است. «رساله فی الاتصال به معرفه المقدار الذهب و الفضه فی جسم مرکب منهما». اگر جسمی داشته باشید که از طلا و نقره ساخته شده باشد، بدون اینکه آن را بشکنید، چگونه میتوانید ببینید چقدرش طلاست و چقدرش نقره؟
جرم حجمیاش را حساب میکنیم.
بله، حالا اینکه این مسئله قبل از خیام حل شده یا نه را نمیدانم. من مورخ تاریخ علم نیستم ولی لابد راه تازهای آورده است. خیام در علم آثار مهمی دارد. «لوازم الامکنه» دربارهی فصول و علت اختلاف آبوهوا در مناطق مختلف جهان است. این اختلاف فصلها خیلی جالب است. چون همیشه فصل زمستان ما با فصل زمستان سوئد یکی نیست، در این رساله علتش را شرح داده است و آن مسئلهی جبری را که گفتم با مقاطع مخروطی و به روش هندسی حل کرده است. اینها کارهای مهمش در علم هستند. من گمان نکنم چیزی را از قلم انداخته باشم چون خیلی کم چیز نوشته است. کمنویس و زبدهنویس بوده است. از همه مهمتر همان رسالهی «جبر و مقابله» است که اولین بار یک فرانسوی آن را به فرانسه ترجمه میکند و قدر این کتاب شناخته میشود. در ایران هم مرحوم غلامحسین مصاحب این کتاب را شرح کرده که یکی از آثار برجستهی تحقیقاتی مربوط به خیام است. اما برگردم به «رباعیات». من دربارهی دستگاههای علمیاش حرفی بیش از این ندارم. علم آنقدر پیشرفت کرده است که مسائل آن زمان الآن دیگر مسئله و مشکل نیست، ولی خب از لحاظ تاریخی اهمیت دارد. چیزی که میخواهم برایتان بگویم و جالب است اینکه خود فیتزجرالد زندگیاش خیلی شبیه زندگی خیام است. اصلاً مثل این است که با خیام زندگی میکرده است. آدمی از یک خانوادهی اشرافی پولدار بود. تحصیلاتش را هم در آکسفورد کمبریج ظاهراً ناتمام میگذارد و با کسی آشنا میشود که از خودش هفت سال کوچکتر بوده است. در فیتزجرالد یک مایهی شاهدبازی ظاهراً هست. یعنی کسی او را با فارسی آشنا میکند، چون فارسی بلد نبوده است، آن فرد فارسیدان خوبی بود. این چیزهایی که دارم برایتان میگویم مأخوذ است از پایاننامهییک نفر در کانادا که به انگلیسی نوشته شده اما ایرانی است. این تز انگلیسی را که راجع به خیام است برای داوری کتاب پیش من آوردند. آمار و ارقامی که از این کتاب به دست آوردم برایتان میگویم اما مطمئن نیستم که اینها خیلی دقیق باشد چون دربارهی خیام اختلاف در تاریخ وفاتش هم هست که حتی بعضیها گفتهاند تا 120 سال هم عمر کرده است درحالیکه اینطور نیست. از این 120 رباعی که فیتزجرالد ترجمه کرده است، 49 تای آن ترجمهی امین است؛ یعنی، عین مضمون را برگردانده است که از روی نسخهی معروف کلکته گرفته است. 44 تایش قابل بازگشت به بیش از یک رباعی است؛ یعنی، چند تا رباعی را باهم ترکیب کرده است.
ما اصلاً مشکلمان همین است. مثلاً وقتی از متن انگلیسی دارند یک رباعی خیام را نقل میکنند، نمیدانیم کدام یک از رباعیات خیام در فارسی است.
بله. این کار را کرده است. دو تایش ملهم از رباعیات موجود تنها در متن نیکولاس است که من نمیدانم. دو تایش ملهم است از روحیهی حاکم بر رباعیات، یعنی در همان حالوهواست. مثل آنهایی که رباعی گفتهاند و به اسم او نوشتهاند. دو تایش تحت تأثیر «منطق الطیر» عطار است. دو تایش تحت تأثیر غزلیات حافظ است و سه تایش که در ویرایش اول و دوم ترجمههایش است. (چون ترجمههایش چند بار ویرایش شده است و مثل اینکه ویرایش پنجم بعد از مرگش منتشر میشود. وقتی که جا میافتد و مشهور میشود و دیگر نمیتوانستند تعصب به خرج بدهند.) سه تایش هم هست که مرتبط با هیچ متنی نیست. یک ترجمه است که من از گریوز و علیشاه که با کمک هم ترجمه کردهاند، دیدهام. گریوز شاعر معروف انگلیسی است که تسلیم نوآوریهای علمی ازرا پاوند هم نشد و همچنان در قالبهای سنتی شعر میگفت و شاعر خیلی خوبی است. گریوز ترجمههای فیتزجرالد را زیر سؤال برد. او گفته است اینها دقیق نیست، اینها روحیهی رباعیاتش را نمیرساند یا این وزنی که انتخاب کرده درست نیست. منظورم این است که همه ترجمهی فیتزجرالد را قبول ندارند ولی ترجمهی فیتزجرالد در زبان انگلیسی شعر است و بسیار زیباست.*