با تو سرکش برنمی‌آیم وگرنه شوق من / آتش سوزان ز سنگ و آب از آهن می‌کشد

صائب تبریزی

 

علی دشتی در کتاب «دمی با خیام» درباره‌ی دشواری تشخیص رباعیات اصیل خیام از نسخه‌های بدلی می‌نویسد: «بیرون کشیدن کالای اصیل از این انبار مغشوش و انباشته از جنس ناسره کاری است بس دشوار و مستلزم مراعات اصول و قرائنی است که تنها اتکا به نسخه‌های خطی برای رسیدن به مقصود کافی نیست زیرا هم در اصالت نسخه‌ها شک هست هم به امانت و دقت و اطلاع فراهم‌کنندگان این نسخه‌ها نمی‌توان اعتماد کرد.» انتخاب یک روایت از میان ده‌ها روایت زندگی خیام نیز وضع مشابهی دارد. تاریخ(ها)ی میلاد و وفات، محل(ها)ی تولد و حتی نام(ها)ی متفاوتی که برای شاعر رباعیات برشمرده‌اند همه و همه نوشتن سرگذشت او را به کاری سهل و ممتنع تبدیل کرده است. سهل ازآن‌رو که اگر سهل بگیری و دقیق بودنِ روایت برایت مهم نباشد، می‌توانی به‌سادگی ده‌ها خیامِ خیالی خلق کنی، چنان‌که تا امروز رفته است. اما ممتنع، چراکه اگر در اثبات ادعاها درباره‌ی زندگی خیام سخت‌گیر باشی، در اقیانوسی از روایت‌های متناقض گرفتار خواهی شد که حتی نوشتنِ یک جمله را درباره‌ی زندگی او دشوار خواهی یافت. «خیام» نه معاصر ماست به این معنا که دوست، قوم ‌و خویش یا آشنایی در دسترس باشد که تجربه‌ی زیسته‌اش را روایت کند، نه خود چیز زیادی از روال زندگی‌اش روی کاغذ آورده، و نه معاصرانش چندان علاقه‌ای به ثبت و ضبط روایتی سرراست از زندگی او داشته‌اند. نتیجه آنکه هرکسی از ظن خود یارش شده و هر پژوهشگری جاهای خالی زندگی او را با عبارت‌های دلخواه خود پر کرده است.

کدام خیام؟

شاید یکی از موانع مهم برای نوشتن از زندگی خیام این باشد که انتخاب کنیم قرار است از زندگیِ کدام خیام سخن بگوییم. کدام خیام؟ مگر چند خیام داریم؟ ببینیم: خیامِ فیلسوف، خیامِ ریاضی‌دان، خیامِ ستاره‌شناس، خیامِ شاعر و… . مگر این‌ها باهم تفاوتی دارند؟ همان‌طور که بالاتر نوشتم: «هر پژوهشگری جای خالی را با عبارت دلخواه پر کرده است.» برخی معتقدند خیامِ فیلسوف، ریاضی‌دان و ستاره‌شناس یک ‌تن است و خیام شاعر تنی دیگر. این اختلاف‌نظر آن‌قدر جدی بوده که شادروان سید محمد محیط طباطبایی، پژوهشگر و ادیب معاصر، در توضیح این فرضیه کتابی نوشته با عنوان «خیامی یا خیام». سخن استاد این است که «در سده‌ی پنجم هجری، ریاضی‌دان و فیلسوفی مشهور به نام عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری زندگی می‌کرده که ما او را امروزه به نام عمر خیام می‌شناسیم. اما هم‌زمان با او شاعری به نام علی بن محمد بن احمد بن خلف خراسانی نیز در خراسان ساکن بوده که به «ابن خیام» مشهور بوده است. به‌عبارت‌دیگر او عمر خیامِ مشهور را «خیامی» و صرفاً منجم و فیلسوف می‌داند و از احمد بن خلف که اهل بخارا و به «ابن خیام» مشهور بوده، به‌عنوان شاعر پارسی‌گویی نام می‌برد که تا سده‌ی هفتم در آذربایجان و خراسان مشهور بوده است. استاد محیط طباطبایی می‌نویسد: «ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری بنا‌ بدان‌‌چه از یازده رساله و کتاب عربی منسوب به او و شهادت شش تن از ادبا و علما و شعرای معاصر او و روایت چند تن از مورخان و علمای نزدیک به زمان او معلوم می‌شود خیامی و نه خیام بوده است.» به اعتقاد استاد محیط، آنچه باعث شده این دو نفر یک‌ تن قلمداد شوند، شهرت حکیم عمر خیامی بوده که بر نام و نشان «خیام شاعر» سایه انداخته است. محیط کتابی را به‌عنوان منبع معرفی می‌کند که عبدالرزاق ابن‌فوطی شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی آن را به رشته‌ی تحریر درآورده و در آنجا از احمد بن خلف خیام یاد کرده که به گفته‌ی او به فارسی و عربی شعر می‌سروده است. محیط نوشته است: «اگر دست تصادف روزگار عبدالرزاق ابن‌فوطی را به اسیری از بغداد به ایران و توران نمی‌آورد و افتخار صحبت خواجه نصیر و کتابداری کتابخانه‌ی بزرگ رصدخانه‌ی مراغه را نمی‌یافت و از کتاب بی‌نظیر «معجم ‌الالݘقاب» او این دو جزء ناقص موجود، باقی نمی‌ماند، امروز هیچ راه دیگری برای اینکه بدانیم نزدیک به روزگار خیامی فیلسوف، خیام شاعری هم وجود داشته است که دیوان شعر فارسی او در سده‌ی هفتم میان مردم خراسان و آذربایجان مشهور و معروف بوده است، وجود نداشت.»

اما بشنوید از علی دشتی که در کتاب «دمی با خیام» چطور از این فرضیه‌ی مهم گذشته است: «در جلد چهارم کتاب «معجم الالݘقاب» عبارتی هست که بعضی از فضلا را نیز در این شک استوار کرده است. علاءالدین علی‌ بن محمد بن احمد بن خلف خراسانی، معروف به خیام، که دیوانی از شعر فارسی دارد و اشعار او بسیار است و در خراسان و آذربایجان مشهور، و من این دو بیت را از خط او نقل می‌کنم «امسک ام عذار قد تبدی / حوالی بدر غرتک المفدی / ام‌اجتلی الجمال علیک‌غفلا / فحکت‌له طرازاً مستجدی» بدیهی است چنین شاعری که در خراسان و آذربایجان مشهور بوده و اشعار بسیاری به فارسی داشته باشد، در تاریخ ادبیات ایران شناخته نشده و ازاین‌رو در صحت آن به‌آسانی می‌توان شک کرد. مخصوصاً که نویسنده‌ی کتاب شناخته ‌نشده و به‌واسطه‌ی عدم آشنایی او با زبان و ادبیات فارسی خیلی محتمل است فریب خورده یا اشتباه کرده باشد. و امری که در این چند سطر «معجم‌الالݘقاب» را از اعتبار می‌اندازد و ارزش شک در شاعری خیام را پایین می‌آورد این است که در تمام مصادری که یک یا چند رباعی به خیام نسبت داده شده به خیام مجهول، یا خیام شاعر، یا ابن‌خلف نیست بلکه به نام عمر خیام، به نام دانشمند ریاضی‌دانی که در حاشیه‌ی کارهای علمی خود بر سبیل تفنن رباعی گفته است، ثبت شده است.»

اینکه در چه فرآیندی کتاب «مجمع‌الآداب فی معجم ‌الالݘقاب» نوشته‌ی ابن‌‌فوطی، شاگرد مشهور خواجه نصیرالدین طوسی، که در بسیاری از پژوهش‌های ادبی از سوی صاحب‌نامانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر و سید محمد محیط طباطبایی به‌عنوان مأخذ و منبعی مورد وثوق شناخته شده، در مورد خاص خیام، کتاب «نویسنده‌ای شناخته‌نشده» و «فریب‌خورده» خوانده می‌شود، خود از عجایب و غرایب است، اما ظاهراً روحِ جستجوگر (!) ادیبان ایرانی ترجیح داده و می‌دهد که در مواردی چنین بغرنج ساده‌ترین راه را برگزیند. چنین است که ما نیز به تأسی از بزرگان، روح «ابن ‌خلف» مرحوم را از عذاب می‌رهانیم، از فرضیه‌ی «دو خیامی» درمی‌گذریم و به‌رغم فرضیه‌ی استاد محیط و آنچه در کتاب ابن‌فوطی آمده است، «خیام شاعر» را با «خیامی همه‌چیزدان» یکسان می‌گیریم.

 

روزگار مبهم کودکی

انتخاب عمر خیام برای نوشتن سرگذشت شاید ما را از فکر کردن به «ابن‌خلفِ» مجهول‌الحال فارغ کند، اما این تازه اول ماجراست. زندگی جناب عمر خیام یا همان غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری خود مملو است از ابهام و تردید و علامت سؤال. شرایطی که از همان نقطه‌ی شروع زندگی، روز تولدش، آغاز می‌شود. روزی نیست که به‌عنوان میلاد خیام قطعیت داشته باشد و تولد او را در بازه‌ای سیزده‌ساله در فاصله‌ی۴۲۷ تا ۴۴۰ هجری قمری تخمین می‌زنند. محمد محیط طباطبایی در کتاب «خیامی یا خیام» سال میلاد او را ۴۲۷ نوشته، اما بر اساس «طالع خیام» که ابوالحسن علی بن زید بیهقی آن را در «تتمه‌ی صوان الحکمه» آورده است، عمر بن ابراهیم خیامی در روز اول ذیحجه‌ی۴۳۹ هجری قمری برابر با ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ و ۱۸ می۱۰۴۸ به دنیا آمده است. بسیاری این تاریخ را به‌عنوان روز تولد خیام پذیرفته‌اند، اما باز تأکید کنم که هیچ قطعیتی وجود ندارد.

محل تولد خیام نیز اوضاع بهتری از تاریخ تولدش ندارد. این نیز محل اختلاف نظر پژوهشگران است. بدیع‌الزمان فروزانفر در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» نوشته است: «بعضی او را از قریه‌ی شمشاد بلخ و بعضی از قلعه‌ی بسنگ استرآباد دانسته‌اند و اصح اقوال آن است که خاندان او در نیشابور وطن داشته و خود او نیز در آن شهر متولد شده است.» فروزانفر مولد خیام را شمشاد بلخ نامیده حال ‌آنکه برخی او را متولد «شادیاخ» گفته‌اند؛ محله‌ای اشرافی‌نشین در نیشابور قدیم که به‌عنوان محل زندگی امیران، هنرمندان و نویسندگان درباری شناخته می‌شده است. ابوالحسن بیهقی هم نیشابور را مولد خیام می‌داند، اما در قرن نهم، رشیدی تبریزی دِهَک، از توابع فیروزغند و از بلوکات استرآباد، را به‌عنوان زادگاه خیام مطرح کرد؛ بااین‌حال خیام را معمولاً از باب تسامح همشهری عطار و نیشابوری می‌دانند.

از خانواده‌ی خیام کمتر اطلاعی وجود دارد جز آنکه می‌گویند پدرش، ابراهیم، در حرفه‌ی خیمه‌دوزی شاغل بوده و ازآنجاکه «خیام» در لغت به معنای خیمه‌دوز است، شهرت «خیامی» میراث پدری اوست. از روند تحصیلات عمر خیام که بعدها از ریاضی‌دانان مبرز عصر خود شد هم اطلاع دقیقی وجود ندارد؛ هرچند گفته می‌شود نخستین استاد ریاضیاتش ابوالحسن انباری بود که کتاب «مجسطی» بطلمیوس را نزد او فرا گرفت و ناصرالدین محمدمنصور از فقیهان حنفی آن روزگار نیز نخستین استاد فقه و اصولش بود. استادی که جز خیام، سنایی غزنوی نیز شاگردش بود.

افسانهی سه دوست؛ از سمرقند تا اصفهان

عمر بن ابراهیم، در سال ۴۶۱ هجری قمری، زادگاهش نیشابور را به مقصد سمرقند ترک کرد. شهری که تا سال‌ها بعد (پیش از حمله‌ی مغول) از شهرهای آباد و فرهنگی جهان بود. خیام در این مقطع از زندگی‌اش در سایه‌ی حمایت‌های ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد، قاضی‌القضات سمرقند، بود و توانست کتابی با عنوان «رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله» را در باب معادله‌های درجه‌ی سوم به رشته‌ی تحریر درآورد. این دوران هم‌زمان است با عصر طلایی حکومت سلجوقی و وزارت خواجه نظام‌الملک در دربار ملک‌شاه. زمانه‌ای که تأسیس مدارس نظامیه، احداث مراکز علمی مانند رصدخانه‌ها و حمایت از دانشمندانی چون غزالی و خیام، رونق فرهنگی کم‌نظیری به عصر نظام‌الملک داد. خیام در حمایت از این وزیر فرهنگی به‌همراه گروهی به اصفهان رفت تا دقیق‌ترین تقویم بشر را تهیه کنند.

از زمینه‌های آشنایی خیام با نظام‌الملک اطلاع دقیقی وجود ندارد؛ برخی می‌گویند خواجه در آن سال‌ها برای انجام کاری به ولایت سمرقند سفر کرده بود که به‌واسطه‌ی آوازه‌ی خیام با او آشنا شد و به اصفهان دعوتش کرد. برخی دیگر نیز از همدرسی نظام‌الملک با خیام می‌گویند. امام موفق نیشابوری ازجمله استادانی است که می‌گویند خیام در مجلس درس و بحثش‌ تلمذ کرده و برخی معتقدند خیام و نظام‌الملک، هر دو، شاگرد امام موفق نیشابوری بوده‌اند. در روایت‌های زندگی خیام شاگردی امام موفق آمده است، اما هیچ‌جا از حضور خواجه در محضر امام ردی نیست. ادعای همدرسی این دو نفر زمینه‌ساز افسانه‌پردازی در زندگی خیام شده است. افسانه‌پردازانی که ادوارد فیتزجرالد نیز در میانشان هست، گفته‌اند که خیام، خواجه نظام‌الملک و نفر سومی که حسن صباح (رهبر فرقه‌ی اسماعیلیه) است، نه‌تنها همکلاسی بودند، در دوران همدرسی باهم قرار گذاشته بودند که هریک به جایگاهی رسید آن دو دیگر را برکشد. بنابراین هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی نیشابور و حوالی آن را پیشنهاد داد، اما خیام گفت که سودای والی‌گری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزار دینار ماهیانه برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت کنند. اما حسن صباح به مقامی عالی در دستگاه حکومت سلجوقیان رسید. بااین‌حال دیری نپایید که میان حسن صباح و نظام‌الملک اختلاف افتاد و خواجه سرانجام توانست با نیرنگ حسن را در چشم سلطان سلجوقی خوار کند. حسن نیز سوگند یاد کرد که انتقام بگیرد و در آخر خواجه نظام‌الملک را کشت.

روایتی دیگر هم از آشنایی این سه‌تن وجود دارد و آن اینکه خیام در راه عزیمت به اصفهان در کاروان‌سرایی با حسن صباح آشنا شد و چند شب را در یک حجره باهم سر کردند. همراه یکدیگر وارد اصفهان شدند و در اصفهان نیز هم‌خانه بودند تا اینکه خیام به دفتر وزیر رفت. حسن صباح که آرزو داشت به اصفهان برود و با اندوخته‌ی علم و دانش خود در خدمت وزیر و سلطان درآید، در فکر آن بود که واسطه‌ای بیابد که به کمک او به دربار وزیر برسد. خیام کاری را که برای خودش پیشنهاد شده بود رد کرد، اما دوست نویافته‌اش را که در یک خانه زندگی می‌کردند به وزیر معرفی کرد. حسن صباح با مهارت و پشتکار تشکیلات سراسری پلیس مخفی را در امپراتوری ملک‌شاه سلجوقی مستقر کرد و موردتوجه سلطان قرار گرفت. چنین بود که نظام‌الملک نیز به او حسد ورزید. وزیر در کارش اخلال کرد و سلطان نیز بر حسن غضب کرد، اما به وساطت خیام از مرگ نجات یافت و از اصفهان تبعید شد.

در مدخل «خیام» دانشگاه استنفورد آمده است که خیام در سال ۱۰۷۴ میلادی یعنی۴۶۶-۴۶۷ هجری قمری به اصفهان مهاجرت کرد. درحالی‌که در اغلب منابع آمده است که حسن صباح در سال ۴۶۹ هجری به اصفهان مهاجرت کرد. بنابراین ماجرای آشنایی در کاروانسرا نیز نمی‌تواند قرین واقعیت باشد، مگر آنکه خیام دوسه سالی در کاروانسرا به انتظار حسن صباح مانده باشد! البته تمام این‌ها جفت‌وجور است، اگر تاریخ ذکر شده در مدخل دانشگاه استنفورد را بپذیریم!

 

زیج ملکشاهی و تقویم جلالی

هنگامی‌که خواجه نظام‌الملک، وزیر دربار سلجوقی، تصمیم گرفت رصدخانه‌ای در اصفهان بنا کند خیام را نیز فراخواند. می‌گویند خیام از آن تاریخ به‌مدت هجده سال (یعنی تا سال ۴۸۵) در اصفهان ساکن بود و بعدها به سرپرستی گروهی از دانشمندان و ریاضی‌دانان شامل ابوالفتح عبدالرحمان منصور خازنی، ابومظفر اسفزاری، ابوعباس لوکری، محمد بن احمد معموری، میمون بن نجیب واسطی و ابن کوشک بیهقی مباهی رسید که قرار بود به اصلاح و محاسبه‌ی دقیق یک گاه‌شماری ایرانی همت گمارند تا با تقویم طبیعی مطابق باشد. تا پیش‌ازآن، تقویم رایج در میان ایرانیان گاه‌شماری یزدگردی بود. میراثی بازمانده از دوران پادشاهی ساسانیان که اساس آن بر دوازده ماه سی‌روزه به‌علاوه‌ی پنج روز دیگر بود که «خمسه‌ی مسترقه» نامیده می‌شد. ازآنجاکه در این گاه‌شماری کسری سال به حساب نیامده بود، هر چهار سال، نوروز یک شبانه‌روز به تعویق می‌افتاد. به‌عبارت‌دیگر هر چهار سال، تقویم یک روز از حرکت زمین پیش می‌افتاد و چنین بود که در زمان ملک‌شاه سلجوقی، تحویل سال به روز هجده فروردین‌ رسیده بود. گروه دانشمندان تلاش خود را برای حل این مشکل آغاز کردند و بعد از چهار سال موفق شدند گاه‌شماری تازه‌ای را سامان دهند که به احترام جلال‌الدوله ملک‌شاه سلجوقی به‌عنوان «تقویم جلالی» نام‌گذاری شد. در این گاه‌شماری جدید، شش ماه نخست سال هر یک ۳۱ روزه شد و پنج ماه دیگر هر یک ۳۰ روزه و ماه آخر، اسفند، ۲۹ روزه محاسبه شد. هر چهار سال نیز یک سال کبیسه در تقویم تعبیه شد که اسفند را ۳۰ روزه کند تا کسر سال نیز به حساب آمده باشد. خیام در تمام دوران حکومت ملک‌شاه به‌عنوان منجم در دربار خدمت می‌کرد و در همین سال‌ها مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام «رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس» نوشت و در آن خطوط موازی و نظریه‌ی نسبت‌ها را شرح داد.

 

شاگرد ابنسینا و روایاتی که به یک مو بندند

گفته می‌شود که در سال ۴۸۵ هجری قمری، پس از درگذشت ملک‌شاه و کشته شدن نظام‌الملک، درگیری‌ها بر سر جانشینی سلطان بالا گرفت و بر اثر همین نابسامانی، علم و فرهنگ که در دوران شاه فقید بر صدر مسائل مملکت بود، به فراموشی سپرده شد، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و بودجه‌ی سالانه‌ی زیج ملک‌شاهی قطع شد. چنین بود که خیام اصفهان را به قصد اقامت در مرو که به‌عنوان محل فرمانروایی سنجر (پسر سوم ملک‌شاه) پایتخت جدید سلجوقیان شده بود، ترک کرد. مرو آن زمان یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی جهان به‌شمار می‌آمد و دانشمندان زیادی در آن زندگی می‌کردند. خیام هم در این دوران به مطالعه در علوم ریاضی که از علایق همیشگی‌اش بود ادامه داد و چندین رساله‌ی علمی نوشت.

خیام را علاوه بر منجم و ریاضی‌دان، شاید پیش از هرچیز به‌عنوان فیلسوف بشناسند. فیلسوفی که در رساله‌ی «کون و تکلیف» ابن‌سینا را معلم خود خوانده و در تمام طول عمرش خود را شاگرد ابن‌سینا می‌دانست. حتی از دامادش، امام محمد بغدادی، نقل کرده‌اند که خیام حتی در دقایق پایانی عمر به خواندن کتاب «شفا» مشغول بود. ضمن اینکه خیام «الخطبة ‌الغراء» ابن‌سینا را نیز به فارسی ترجمه کرده و بر آن تفسیر نوشته است. این‌ها همه نشان از گرایش او به فلسفه‌ی سینوی دارد. بااین‌حال، و باتوجه به اینکه ابن‌سینا پیش از تولد خیام (مطابق تخمین‌ها) از دنیا رفته است، اغلب پژوهشگران معتقدند این شاگردی به معنای پیروی است و خیام یا به‌واسطه‌ی شاگردان ابن‌سینا چون بهمنیار یا بر اساس مطالعه‌ی تألیفات ابن‌سینا شاگرد مکتب او بوده است.

شاید عباس اقبال آشتیانی، مورخ و ادیب معاصر، از معدود افرادی باشد که این فرضیه‌ی عمومی را به چالش کشیده و شاگردی بی‌واسطه‌ی خیام در محضر ابن‌سینا را خالی از احتمال نمی‌داند. او شواهد و قرائنی هم برای اثبات این نظر دارد، ازجمله اینکه «خیام می‌بایست دانشمند بنامی بوده باشد که در قرن پنجم هجری که می‌دانیم دوران طلایی تمدن ایرانی-اسلامی است، برای اصلاح تقویم دعوت شود مضافاً که وی سرپرست اعضای این طرح بوده است. پس چنین دانشمندی که سرآمد دیگران هم باشد انسان مسنی خواهد بود. همچنین خیام در سال ۴۷۳ هجری با ابونصر محمد بن عبدالرحیم نَسَوی، از شاگردان ابوعلی سینا، دیدار داشته است و این بدین معناست که شاید خیام هم دیرزمانی زیسته باشد و زمانه‌ی بوعلی را دریافته باشد.»

چنان‌که گفتیم تخمین محققان این است که خیام در فاصله‌ی سال‌های۴۲۷ تا ۴۴۰ هجری قمری به دنیا آمده و این یعنی در سال ۴۶۷ که برای سرپرستی گروه تدوین گاه‌شمار به اصفهان رفت، بین ۲۷ تا ۴۰ سال داشته است (اگر در ۴۳۹ متولد شده باشد، ۲۸‌ساله بود) بنابراین آنچه اقبال آشتیانی درباره‌ی سن و سال او می‌گوید می‌تواند درباره‌ی درستی تاریخ تولد او تردیدهایی ایجاد کند. شاید همین تردیدهاست که سبب شد برخی با تخفیف نقش او در تدوین گاه‌شمار ایرانی به جست‌وجوی سن واقعی خیام در دوران تدوین تقویم جلالی بپردازند. از آن جمله سید حسن تقی‌زاده بود که اعتقاد داشت درباره‌ی نقش خیام در تقویم جلالی، دقت این تقویم و ابتکار او مبالغاتی شده است. تقی‌زاده در مقاله‌ای با عنوان «خیام و تقویم جلالی» می‌نویسد: «وی باید عمر زیادی کرده باشد، چه قریب شصت سال قبل از وفاتش در جزو منجمینی ذکر شده که به امر سلطان جلال‌الدوله (نه جلال‌الدین) ملک‌شاه سلجوقی برای اصلاح حساب سال و ماه ایرانی در سنه‌ی۴۶۷ در اصفهان یا رییا نیشابور گرد آمدند و در این صورت باید اگر هم جوان‌ترین آن منجمین که عدد آن‌ها هفت ذکر شده، نبوده باشد، باز ظاهراً لااقل سی‌ساله بوده است و چون کتاب «شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس» را که نسخه‌ای از آن در لیدن از بلاد هولاند محفوظ است به قول سوتر در سنه‌ی۴۷۰ تألیف کرده، معلوم می‌شود از همان جوانی مصدر آثار علمی بوده است؛ لکن شهرت زیاد افواهی او (بدون مأخذ صریح) مبنی بر اینکه اصلاح تاریخ (به معنی حساب سال و ماه) منسوب به ملک‌شاه به‌کلی از او بوده یا وی در آن سهمی بزرگ‌تر از منجمین دیگر داشته، قابل‌اعتماد نیست و اگر قول قطب‌الدین شیرازی در کتاب «تحفه شاهیه» (ظاهراً) مبنی بر اینکه خیام در زیج خود کبیسه را دائماً رباعی شمرده یعنی که هیچ‌وقت خماسی نبوده است، صحیح باشد (و دلیل بر عدم صحت قول آن مؤلف که از منجمین معروف است نداریم) این معنی دلیل آن خواهد بود که خیام در آن اصلاح دخالت عمده نداشته است.»

سید حسن تقی‌زاده در همین مقاله درباره‌ی تاریخ مرگ خیام نوشته است «تاریخ تولدش معلوم نیست و همچنین تاریخ وفاتش مشکوک است و ۵۱۷ و ۵۲۶ هر دو مأخذ دارد؛ لکن شاید احتمال وفات او در حدود سنه‌ی۵۲۶ بیشتر قوت داشته باشد.» روایت نظامی عروضی در کتاب «چهار مقاله» نظر تقی‌زاده را تأیید می‌کند چراکه می‌نویسد: «در سنه‌ی ثلاثین (۵۳۰ هجری) به نیشابور رسیدم. چند سال بود که آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود، و عالم سفلی از اویتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینه‌ای به زیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او یمن نماید. مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از باغ بیرون کرده، و چندان برگ و شکوفه بر خاک او ریخته بود که او در زیر گل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم. گریه بر من افتاد…»

تلاش برای نوشتنِ روایتی کلاسیک از سرگذشت خیام، به‌تعبیر صائب همچون «کشیدن آب از آهن» است. چگونه می‌توان از عمری سخن گفت که نه در نقطه‌ی شروع قطعیتی دارد و نه در پایان. نه در نیشابور به‌روشنی جریان دارد، نه در سمرقند، نه در اصفهان و نه در مرو. کتاب نظامی عروضی را که می‌بندم، ساعت از ۱۱ ظهر گذشته است. آنچه خوانده‌ام و نوشته‌ام را پیش‌رو می‌گذارم تا شاید سال‌به‌سال با زندگی عمر خیام پیش بیایم و تصویری کلی از آنچه بر او رفته است دستم را بگیرد. بی‌فایده است! فرصت تمام شده اما ابعاد زندگی خیام و روایت‌های متضاد پیرامون او لایتناهی و اثبات نشدنی است. هرچه نوشته‌ایم مثال نقضی دارد و در بسیاری جاها سنگ محکی هم در کار نیست. از آن حالاتی که از فیلسوف، شاعر و ریاضی‌دان ایرانی کاری ساخته نیست. باید حال‌و‌هوای خیامی را رها کرد و به عصر روشنگری رفت؛ به جهان رنه دکارت ریاضی‌دان و فیلسوف فرانسوی پناه برد و گفت: «شک می‌کنم پس هستم!»*