ترور نه، تروآ دربارهی زندگی فیروز شیروانلو - بخش دوم
احمدرضا احمدی در سوگ فیروز شیروانلو نوشت: «مرا یاد است آن هنگام که باران در خیابان بود و هنوز پیادهروها مه صبحگاهی و دود شهر تهران را به تن داشتند. من و آیدین، در کوچهی پشت بیمارستان ساسان تهران، تو را در آمبولانس نهادیم. من ایستاده بودم و بر شانههای آیدین گریه میکردم. دو گیتی بر سرم آوار بود.»